loading...
گپستان
javad بازدید : 5 زمستان 1391 نظرات (0)

هیچ چیز این دنیای بزرگ مال من نیست
حتی…
خوابهایم
آنها را هم تصاحب کرده ای
.
.
.
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم. هر کس که می آید مسافر است. می شکند؛ هم نمازش را هم دلم را

.
.
.
کم رنگ که هیچ، داری بی رنگ می شوی، حواست هست؟! بی رنگ، مثل ابری که پُراست اما نمی خواهد ببـــارد!
.
.
.
سرگرم می کنم خودم را، شاید ساعتی فراموشت کنم؛ اما فریب نمی خورم…به ناخودآگاهم نیز رحم نکرده ای، بخواهم یا نخوام حالیش می شود
.
.
.
با خیالت بیشتر خاطره دارم تا با خودت
.
.
.
خوش به حال باد…! گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد…
.
.
.
بیا و برای این دوست داشتن ات فکری بکن جا نمی شود در من
.
.
.
برای تو نمی دانم چگونه می گذرد اما برای من انگار بر گلویم خنجر گذاشته اند و نمی‌بُرند….!
.
.
.
وقتی بزرگ تر از آن باشی که تو را درک کنند، خوردت میکنند…!
.
.
.
وقتی کسی گفت: نمی‌تونم بی تو زندگی کنم ! یعنی به نبودنت فکر کرده
.
.
.
برگرد و نگاه کن از من چه ساخته ای!
ویرانه ای از پوست و استخوان…
و مشتی شعر عاشقانه
این عاقبت کسی ست که چشمان خیس تو را دید…
.
.
.
باز هم داغ زخم های کهنه !
نمک بپاش…
اینجا آخر راه است.
“لعنت به این زندگی ”
.
.
.
یـک بـــار هم وقـتــی مـنـتـظـرت نـیـسـتـم
به ســراغـم بیــــا
بـگــذار خـیـالـــم غــافـلـگیـــر شــود.
.
.
.
این‌قدر به زنده‌گی‌اَم سَرَک نکش!
کوتاه‌ تر از خواب‌های من
دیواری ندیده‌ای…؟!
.
.
.
میخواهی بروی؟ برو
فقط بگو
با این خانه که در خیال خود ساخته ام چه کنم؟
.
.
.
نبـــــاشـی…؛ دلــم کــه هیـــچ، دنیـــا هــم تنـــگ میـــشود !
نیستی… اما نبودنت همه جا هست…
.
.
.
دیوانه ام می کند …!
فکر اینکه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا کنند !
لطفا … تا زنده ام بــــــــــــــــــمان
.
.
.
چقدر مدرن می شدند
شعرهای من
سنت چشمهایت اگر می گذاشتند
.
.
.
نـمی دانـستـم،
آنـقدر زهـر ِ مــاری
کـه طـعم تـلخـت
از زیـر زبـان ِ دلـم نـمی رود . . .
.
.
.
تادلت جایی گیر نباشد هیچ چیز دلگیر نیست
.
.
.
دلتنگ نشدی ببینی… چگونه خوبترینِ خاطره ها… بی رحم ترینشان می شود.
.
.
.
سخته وقتی کسی رو که دوسش داری رهات کنه
ولی از اون سخت تر اینه که فکرش … اسمش ..یادش.. رهات نکن
.
.
.
نه، من هیچ چیز را فراموش نکرده ام من فقط از نهایتِ درد به بی حسی رسید
.
.
.
بند باز متبحری هستی آنقدر با دلم بازی کردی که بند دلم پاره شد
.
.
.
یا دیوارهای ما موش ندارند… یا موشها کر شده اند… و نمی شنوند صدای ناله های پر بغضم را… که به گوشت برسانند…!
.
.
.
من نمی شمارم
این “دوستت دارم” گفتن های یک طرفه را!
چیزی به من بدهکار نیستی
سکوتت را هم دوست دارم!
.
.
.
این بادها همگی دست خالی و بی رنگ و بو می آیند! مگر موهایت را دیگر به دست باد نمیسپاری؟
.
.
.
زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه می‌دارد. هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها و ثبات خاطره نیست.
.
.
.
دادم به تو رسید اما تو به دادم نرسیدی
.
.
.
گاهى وقت ها دلتنگ مى شم نه براى تو، براى احساسى که با تو داشتم
.
.

.
فیلم شاهکار زیاد دیده ام مادر، علی خاتمی پدر خوانده، فرانسیس فورد کاپولا و….ولی فیلمی که تو برایم بازی کردی چیزدیگری بود
.
.
.
این روزها
شب که میشود
غافل از دغدغه های نبودنت
زیر و رو می بافم حوصله ام را
.
.
.
فاصله … چه یه وجب… چه صد وجب… تنهایی یه دنیاست…

.
.
.
شـب است تـو نـیستـی و مـن
می تـرسم
در انـتـظار تـوأم
لـعنـت بـر هـر صـدایـی کـه صـدای پـای تـو نـبـاشـد… لعنت…
.
.
.
هـــــوا سنگین شده! اگر آسمان هم به اندازه ی من می بارید, شهرِ من بهترین هوا را می داشت.
.
.
.
پرنده ات می مانم اگر قفسم باشی
دربند تو زیباتر پرواز میکنم
چون دوباره آموختم دل اسیر بالها را قوی تر میکند
وقتی در قفس را باز کردی تنها شدم
.
.
.
آجر می چینم
روی هم
دور تا دورِ بودنــــم
آنقـدر که دیــواری شود
تا هیچ احسـاســی
نـتوانــد سَــرَک بکشد و
سَر به سَرم
بگذارد…
من جــایی از دیــروز جــا مانـــدم
که دست هایم را
زیرِ بــــــاران شستم از “عشــــق”
.
.
.
پنجره چشمانت
خورشید دنیای من است…
باز و بسته که میکنی
روز و شب میشود
.
.
.
به نبودنت عادت میکنم اما دلم بودنت را میخواهد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 47
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 37
  • بازدید کلی : 3,993